
چند مدت پیش به تولد بچهی یکی از اقوام دعوت شدم. ذوق و شوق زیادی داشتم؛ آخر مدتها بود که نه جشن عروسی رفته بودم و نه تولد.
با خودم میگفتم یک دورهمی شاد و صمیمی خستگی کار را از تنم میبرد.
ولی به محض ورود، تمام تصوراتم نقش بر آب شد. آنقدر مجلس خاص و رسمی و تجملاتی بود که فکر کردم اشتباه آمدهام: از تیم فیلمبرداری و عکاسی حرفهای گرفته تا بادکنکآرایی آنچنانی و کیک چندطبقه… برای یک دختر بچهی معصوم سه ساله!
آثار خستگی و کلافگی در چهرهی بچه با آن میکاپ سنگین که معلوم بود چند ساعتی زیر دست آرایشگاه بوده، داد میزد.
اینکه از کودک خواسته میشد با ژستها و فیگورهای ساختگی عکس بگیرد، و مادری که به جای دلجویی و پذیرایی از مهمانها مدام در حال استوری گذاشتن بود، این وسط مدعوین هم حریم خصوصی نداشتند. وقتی یک کادو دادن ساده هم فوراً تبدیل به استوری میشد، ناخودآگاه احساس کردم به پشت صحنهی یک فیلم سینمایی دعوت شدهام، تا یک تولد معمولی!
ذهنم پر میکشد به تولدهای قدیمی:
کیکهای خانگی، بادکنکهای رنگارنگ، شور و شوق فامیل و خندههای از ته دل که در قابهای ساده ماندگار شدند. بدون دغدغهی نما و نمایش!
این روزها، اما شاهد موج فزایندهای از میل به نمایش گذاشتن لحظه به لحظهی زندگی هستیم و این پدیده جامعه را به سمت فضایی سرشار از خصلت منفی تفاخر سوق میدهد.
در فضای مجازی کنونی، مفاهیمی، چون عشق، خانواده و کودک به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و کارکرد خود را از دست دادهاند و گاهی از اصیلترین و حقیقیترین ویژگیهایشان، تنها یک نمایش مانده که از ارزشهای معنوی تهی شده و تنها مشتی ادا و اطوار باقی مانده است.
متأسفانه این رفتارهای نمایشی منحصر به قشر و طبقهی خاصی نیست و در عموم مردم به شدت فراگیر شده است.
کسی باید پیدا شود و بپرسد: «این جشن تولد بچهی من است؛ بچهای که قرار است بیقید و شرط شاد باشد و بخندد، و بچهای که قرار است یکی از زیباترین روزهای زندگیاش در این جشن تولد رقم بخورد و با ثبت صمیمانهی لحظات، تبدیل به خاطرهای خوش شود.»
حالا چه لزوم و چه فایدهای دارد که در یک مقایسهی بیفرجام و در یک ماراتن فرسایشی، عکس و فیلمش دست به دست شود و زندگی واقعی و حقیقیاش دستخوش نمایشی بیسر و ته شود؟
نرگس مهتدی