
سفر دریائی محراب!
محرابی که در تصویر میبینید، محراب مدرسه امامیه اصفهانه که در دوران ایلخانیان (۷۰۰ سال پیش) ساخته شده است. محرابی که رنگهای آبی فیروزهای، شیری، سبز تیره و زرد تشکیل شده و طرحهایی هندسی و جالب توجه روی آن دیده میشود.
نکتهی عجیب این که این محراب اوایل دههی ۱۳۰۰ از مدرسه امامیه کنده شده و با کشتی به فیلادلفیا آمریکا ارسال شد. محراب مدرسه امامیه مدتی در موزهی دانشگاه فیلادلفیا و مدتی نیز در بخش پارسی خانه برلینگتون لندن نگهداری میشد تا آن که در سال ۱۹۳۹ موزهی متروپولیتن آن را خریداری کرد.
از خوشحالی پای شاه را بوسیدم
در یادداشتهای علم، جلد 6 آمده است: امروز از خودم راضی هستم چون توانستم شاهنشاه عزیزم را که خدا عمر بدهد، راضی کنم که این قرارداد لعنتی سیستان لااقل بهصورت رسمی مبادله نشود....
اینها (افغانها) فقط همان ۲۶ متر مکعب آب را قبول کرده زیر همه چیز زدهاند. پس ما مخزن را که تا حالا ۱۰۰ میلیون تومان خرج آن شده است برای چه ساختیم؟
فرمودند: «چه کنیم رودخانه در خاک آنهاست و همه کار میتوانند بکنند. عرض کردم حقوق مکتسبه سالهای دراز ما که به این آسانی از بین رفتنی نیست. پس این همه رودخانه مشترک بین کشورهای جهان هست کشور بالادستی هر غلطی میخواهد میتواند بکند؟ به علاوه در این قرارداد لعنتی همه جور حق ارجاع مسئله به مراجع بینالمللی دیگر را از خودمان سلب کردهایم...»
از همه مضحکتر این که باز خودمان به آنها پول بدهیم که با پول ما این بلاها را به سر ما بیاورند و بعد یادگاری برای دولت کمونیست بعدی به جا بگذارند. شاهنشاه خیلی تحمل فرمودند و بعد فرمودند: «دوباره بررسی میکنم و من از خوشحالی پای شاه را بوسیدم. عرض کردم با این قرارداد ما در شهریور کمتر از ۲ متر مکعب آب داریم که کف هیرمند هم با آن تر نمیشود. و همین! استدلال دولت ما هم این است که سیستان که از لحاظ اقتصادی مهم نیست. خاک وطن یعنی چه؟»
دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند یعنی پرحرفی نکن!
کارتر خطاب به محمدرضا پهلوی: «خفه خون بگیر!»
در سند شمارهی ۹۰ وزارت خارجه آمریکا آمده است: «زمانی که محمدرضا پهلوی از ایران گریخت، مهمترین مشکل او پیدا نکردن مکانی برای گذران زندگی بود بهطوری که علاوه بر انگلیس، آمریکا و کانادا حتی کشورهایی مانند تونگا، آرژانتین، ایسلند با پذیرش او مخالفت کردند.»
در عین حال، پیشنهادهایی برای پذیرش شاه در آفریقای جنوبی، باهاما، گواتمالا و پاراگوئه ارائه شد که شاه آنها را رد کرد. در یکی از اسناد وزارت خارجه آمریکا آمده است که کارتر در اعتراض به صحبتهای مطبوعاتی شاه نوشت:
«به شاه بگویید که اعلام نکند تصمیم گرفتم به فلان کشور نروم. او باید خفهخون بگیرد و جایی برای رفتن پیدا کند.»
افسوس رضاشاه برای پل ورسک
«ورسک» واژهای ناآشنا به گوش کسانی است که با منطقهی سوادکوه به خوبی آشنایی ندارند. همین ناآشنایی باعث شده است تا بسیاری افراد تصور کنند نام این پل از نام سازنده آن برگرفته شده است، حتی برخی روایتها از این میگویند که ورسک نام دختر مهندس سازنده این پل بوده است.
اما هیچکدام از این حدس و گمانها صحت ندارد زیرا ورسک نام روستایی است که در نزدیکی محل ساخت پل قرار داشته و در آن زمان حدود ۲۰ خانوار در آن ساکن بودهاند. پس از چند سال از احداث پل ساکنان این روستا به ورسک امروزی که آن زمان به عباسآباد معروف بود، آمدند و امروز این روستا به نام ورسک عباسآباد معروف شده است. ورسک بهدلیل وجود درختچههای ورس که در قسمت پشت پل بهطور انبوه وجود دارد، به این نام معروف شده است.
پل ورسک اما در طول حیات خود فقط موضوعی برای ساخت افسانهها نبوده است، این پل واقعیتهایی را هم به خود دیده است. واقعیتی مانند مینگذاری این پل که محمد سجادی، وزیر راه ایران بین سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰ در گفتگو با سالنامهی دنیا به آن اشاره کرده است. وی می گوید: «با شنیدن اخبار وحشتناک از جبهههای جنگ شوروی، دستور مینگذاری پل ورسک و پلهای مهم دیگر راهآهن داده شد و این کار با دقت و بهصورت محرمانه انجام پذیرفت. لیکن پس از اشغال ایران توسط متفقین، دستوری برای انفجار پلها صادر نشد و متفقین هم از مکان دقیق آنها باخبر شدند.»
تاجالملوک، ملکه مادر در خاطراتش مینویسد: «یادم هست که رضا دو سه روز بعد از اشغال ایران به من گفت: تاجالملوک ما اشتباه بزرگی کردیم که پل ورسک را منهدم نساختیم. ما باید از همان اواسط مرداد ماه که زمزمه حمله به ایران را شنیده بودیم، اقدام به نابود کردن راهآهن میکردیم. رضا تا پایان عمر همیشه غبطه میخورد که چرا پل ورسک را، خراب نکرده و راه متفقین را نبسته است.»
یک سال از افتتاح راه آهن نگذشته بود که جنگ جهانی آغاز شد و از آن برای جابهجایی تسلیحات به روسیه استفاده شد.
اعطای القاب به راهزنان در دورهی قاجار
رؤسای قبایل و عشایر نیز بدون اجازه از شاه به اطرافیان لقب میدادند. حتی راهزنانی، چون نایب حسین کاشی لقب سالاراسلام و سردار اسلام برای خود و فرزندش ماشاءاللهخان برگزیده بودند که دولت مرکزی از ترس، فرمان آن القاب را صادر کرد.
از همه عجیبتر فریدالسلطنه جوان عیاش و خوشگذران و قماربازی بود که کمیسری نفت ایران در لندن را بنا به اصرار احمدشاه به او داده بودند. او یک پیرزن طماع و کلاهبردار آمریکایی را که جواهرات زیادی داشت به زنی گرفت. فریدالسلطنه با همسرش به ایران آمد و احمدشاه موافقت کرد او و همسرش پرنسس شوند. آن دو با این القاب در محافل لندن خود را دو شاهزاده قاجار معرفی میکردند.
سرانجام فریدالسلطنه بر اثر باخت در قمار خودکشی کرد و البته زن آمریکایی هم پس از دوشیدن کامل او وی را ترک کرده بود. این زن آمریکایی سالها در آمریکا خود را بهعنوان شاهزاده خانم قاجار ایرانی معرفی میکرد.
عاطفه میرافضل